روزی تو خواهی آمد

مطالبی در مورد کامپیوتر بهداشت و تغذیه مطالب اجتماعی مذهبی و....

روزی تو خواهی آمد

مطالبی در مورد کامپیوتر بهداشت و تغذیه مطالب اجتماعی مذهبی و....

جزئیات دیدار خاتمی با رهبری از زبان خاتمی

محمد خاتمی پیش از ظهر امروز جمعه در حاشیه همایش "دهه چهارم، ضرورت تعامل و تحول" در پاسخ به سئوالات متعدد خبرنگاران درباره اینکه آیا برای حضور در انتخابات همچنان تردید دارید، گفت: من برای حضور (رای دادن) در انتخابات تردیدی ندارم، اما هنوز دغدغه هایم برای شرکت در انتخابات آتی ریاست جمهوری به قوت خود پابرجاست و تمام مطالبم را چهارشنبه هفته گذشته بیان کردم.

به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان وی افزود: اما نسبت به کاندیداتوری‌ام در مورد تردیدهایی که دارم مشغول فکر کردن هستم و انشاءالله این تردیدها هم مرتفع شود.

خاتمی با تاکید بر این‌که افراد باید در انتخابات شرکت کنند، یادآور شد: در انتخابات افراد باید ببیند که چه کسانی و چگونه می‌توانند کار کنند و انشاءالله همین‌طور می‌شود. انتخابات آتی باید انتخاباتی آزاد باشد و هرکس که رای آورد رییس‌جمهور شود.
رئیس بنیاد باران در پاسخ به سئوال خبرنگاری که پرسید نتیجه دیدار اخیرتان با ناطق نوری چه بوده است، تصریح کرد: من مدام با آقای ناطق نوری دیدار و گفتگو می کنم اما ایشان در این خصوص توصیه‌ای به من نداشته است.

خاتمی در پاسخ به سوالی نتایج دیدارش با رهبر معظم انقلاب را نیز خوب ارزیابی کرد و اظهار داشت: متاسفم که کسانی از قول رهبری می‌گویند که ایشان نظر خاصی روی کاندیدایی دارد و یا درمورد کاندیدای دیگر معتقدند که نیاید. این نسبت دادن به رهبری، جفای به ایشان است.

رئیس دولت اصلاحات با تکذیب دیدار سیدحسن خمینی با مقام معظم رهبری برای ورود وی، به عرصه انتخابات گفت: متاسفم از اینکه در جامعه گفته می‌‏شود مقام معظم رهبری معین کرده است که چه کسی باید باشد.

هم چنین به نوشته سایت نزدیک به میر حسین موسوی:‌ سید محمد خاتمی در پاسخ به این سوال خبرنگاران که با حمایت رهبری از دولت نهم مشخص شده که رئیس‌‏جمهور بعدی چه کسی است، گفت:‌‏ متاسفم از اینکه در جامعه گفته می‌‏شود رهبری معین کرده که چه کسی باید باشد. رهبری نه معین می‌‏کند نه بنایش بر این است که چه کسی بیاید و یا چه کسی نیاید. من هم با ایشان دیداری داشته‌‏ام و البته دیداری هم قبلاً داشته‌‏ام. ایشان هر کسی بیاید و رای مردم را داشته باشد، با او کار می کنند و نظر ایشان هم همین است.

خبرنگاری از خاتمی پرسید گفته می‌‏شود شما در دقیقه 90 وارد عرصه انتخابات می‌‏شوید که خاتمی پاسخ داد: مگر من فوتبال بازی می‌‏کنم.وی در پاسخ به سوال دیگری که گفته می‌‏شود، سید حسن خمینی برای ورود شما به عرصه انتخابات با رهبری رایزنی‌‏هایی داشته است،گفت: چنین خبری را تکذیب می‌‏کنم.

منبع خبر : 

حسین زمان را دریابیم




با عرض تسلیت ایام سوگواری مولا ابا عبدالله الحسین(ع) به محضر ارادتمندان و دوستدارا اهل بیت علیهماالسلام.


یا ابا عبدالله! انی سلم لمن سالمکم و انی حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم و.....بدون شک اکثر ما با مشاهده این جمله بدنبال مصداق می گردیم که حسین زمان کیست؟


لازم نیست حسین اسم یک شخص باشد !


امام حسین(ع) مظهر حق و حقیقت عدالت و راستی و یزید ملعون مظهر باطل ظلم نادرستی دروغ وفساد  بود .


شاید به کسانی که در واقعه عاشورا راه خطا را پیمودند و حق را از باطل تشخیص ندادند و عمری پشیمانی را برای خود و عالم اسلام بجای گذاشتند خرده بگیریم و دائم افسوس بخوریم که چرا ما توفیق نداشتیم در رکاب امام حسین(ع)باشیم.غافل از آنکه ما نیز خود بارها امام حسین را درست نشناخته ایم و به باطل گرویده ایم.


دنیای ما سراسر جنگ حق و باطل است اصلا"لازم نیست در دنیای بیرونی بدنبال امام حسین زمان بگردیم.
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا


درون تک تک ماها حسین دارد فراموش یا شهید می شود.آنگاه که در جدال درونی حق و باطل  امر باطل را برمی گزینیم و با یک توجیه یا حتی بدون توجیه امر حق را کنار گذاشته و جانب باطل را می گیریم مخصوصا" اگر این توجیه به نام دین صورت گیرد همانطور که امام را نیز بنام دین شهید کردند!


کربلا هر لحظه در حال وقوع است آنگاه که ما ارزشهای انسانی و اخلاقی و مذهبی خود را فراموش می کنیم و منافع خود را بر مصالح اسلام و مسلمین و حتی انسانیت ترجیح می دهیم.


لابد می دانیم که دشمنان امام حسین کفار نبودند که همه در برابر پیام حق و عدالت بایستند بلکه مشتی مسلمان ناآگاه بودند که بخاطر منافع مادی و ظاهری دست از امام خود برداشتند و حتی علیه او شمشیر کشیدند


یکی طالب ریاست بود


یکی عاشق مال و منال بود و نمی خواست با مخالفت حکومت اموی تمام دارایی خود را از دست بدهد


و گروهی بدبخت تر نه طالب ریاست بودند و نه طالب مال  بلکه فقط زندگی خود را دوست می داشتند و از ترس مرگ خود و عزیزانشان راه باطل را برگزیدند به این امید که بعدا" توبه کرده و هم خیر دنیا و هم خیر آخرت نصیبشان شود غافل از اینکه هردو را از دست دادند!


ندای هل من ناصر ینصرنی هر لحظه بگوش می رسد و برای شنیدن این فریاد لازم نیست در غزه و عراق و افغانستان و .... بگردی


این فریاد صدای حسین زمان است  فریاد حق و حقیقت فریاد عدالت طلبی دفاع از ارزشهای دینی اخلاقی و انسانی.


دائم به ما می گوید اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!


حالا به خود آئیم و ببینیم که دائم در انتخاب بین حق و باطل طرفدار کدامیک هستیم.


دروغگویی یا راستگویی


ریا یا عبادت راستین


قانع شدن به حق خود یا زیاده طلبی از حقوق همشهری همکار و...


طرفدار رئیس خود یا طرفدار کارگری که حقش ضایع شده است


جانبدار و نگران پست خود یا نگران بیت المال و حقوق محرومان جامعه


نگران آبروی خود یا آبروی دین


بیاییم از همان امور بظاهر کوچک و کم اهمیت شروع کنیم از همین صف نانوایی و حق و حقوق همسایه و زیردست و بیت المال و رانندگی و سدمعبرو پرداخت مالیات و حتی مدرکی که با پول و تقلب و به ناحق می گیریم و بدین وسیله حق بچه فقیری که با هزاران مکافات مدرکی گرفته را ضایع کرده و جای او را بگیریم و همه و همه اعمال و حرکاتمان....


لحظه به لحظه حسین زمان را شهید نکنیم تا بعد برایش تعزیه بگیریم که امام حسین جز برای اصلاح امور جدش رسول خدا قیام نکرد و خود را به شمشیرهای دشمن جاهل نسپرد مگر برای احیای دین خدا.


به قول استاد شهریار:


اولدورور خلقی سورا ختمین توتور یاسین اوخور    بار الاها خلقه ور بو حقه یاسیندن نجات!


حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود


 

افسوس که بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند



                                و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند



                                                  دکتر علی شریعتی

فرهنگ قیام عاشورا

امام حسین چه فرهنگ و فکری را کوبید؟ چه فرهنگ و فکری را زنده کرد؟ امام حسین، با حرکتش یک تفکر را کوبید. یک تفکر را زنده کرد. تفکری که کوبید این است  فرهنگی که کوبید. می‌گویند: «با یک گل بهار نمی‌شود» امام حسین فرمود: این غلط است. من یک نفر هستم، کربلا رفتم و بهار شد....

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو امام حسین فرمود: مرگ بر این شعار! من همرنگ جماعت نشدم. همه گفتند: یزید! ما 72 نفر بودیم گفتیم: یزید نه! همه دنیا گفتند: یزید! گفتیم: نه! ما همرنگ جماعت نمی‌شویم..

«دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» یعنی دست ما کجا، خرما کجا، یعنی ما حریف آنها نمی‌شویم. امام حسین گفت: ما حریف می‌شویم.

«سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند» امام حسین فرمود: این فکر غلط است. ممکن است سر شما درد نکند، اما به خاطر جامعه باید دستمال به سرت ببندی. به امام حسین گفتند: شما برو، زندگی‌ات مرفه است. گفت: مسئله‌ی من نیست که زندگی‌ام مرفه باشد، من شهید می‌شوم که مردم زنده شوند. چوب در سر میخ می‌خورد اما عوضش این چوب‌ها به هم محکم می‌شود و متصل می‌شود.

یک شعار دیگر، از این شعارهای غلطی که در خانه‌ها هست. «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» امام حسین فرمود: این شعار هم غلط است. من ضامن دین دیگران هم هستم. نباید امام حسین بگوید: آقا ما نماز شبمان را می‌خوانیم، بچه‌هایمان‌ را هم خوب تربیت می‌کنیم، بچه‌هایمان را هم مدرسه‌ی غیر انتفاعی می‌فرستیم، معلم سر خانه می‌گیریم، مسجدشان می‌بریم، مشهدشان می‌بریم، عمره‌شان می‌بریم. من دین بچه‌هایم را حفظ می‌کنم. بچه‌های همسایه هم هرطور شد، شد. «موسی به دین خود، عیسی به دین خود» غلط است.
یک شعار دیگر، «دین از سیاست جداست» امام حسین فرمود: این هم غلط است. دین عین سیاست است. اصلاً من می‌روم که رژیم بنی امیه را سرنگون بکنم.
«یک دست صدا ندارد» امام حسین فرمود: این هم غلط است. یک دست صدا دارد. ببینید! بله ممکن است یک دست از این طرف برود صدا ندارد. اما بیاید به پیشانی بخورد، صدا دارد. یعنی گاهی انسان باید خودش بزند.

عزاداری خیلی مهم است. عزاداری یعنی هم نوا شدن با زهرا و امیرالمومنین. عزاداری یعنی هم نوا شدن با حضرت مهدی! کار عزاداری خیلی مهم است. منتهی خوب از عزادارها یک توقعاتی هم هست. توقع این است که عزادارها گناه نکنند. به اسم عزاداری راحت گناه نکنند. سد معبر گناه است. از کنار خیابان عزاداری کنند، که اگر یک کسی بلیط پرواز دارد، زن زائو دارد، مریض دارد، کار دارد، یک کاری است که باید عجله رانندگی کند، این پشت فرمان نشسته است در خیابان هیئت است. از کنار خیابان سد معبر گناه است. نمی‌شود گفت: چون عاشورا است، این گناه حلال می‌شود. عاشورا حرام خدا را حلال نمی‌کند.

فرهنگ اقامه‌ی نماز در برابر رگبار! الله اکبر! در طول تاریخ نماز، کدام نمازخوان بوده است که دو رکعت نماز بخواند سی تیر به او بزنند؟ در تاریخ یک چنین نمازی را خدا سراغ ندارد. اگر بگوییم: خدا سراغ ندارد شاید درست گفته باشم. نماز امام حسین شکسته و دو رکعتی بود. سی تا تیر برای دو رکعت نماز! خوب این چه نمازی بود؟ فرهنگ است. خانم به خاطر اینکه لاک زده است، می‌گوید: نماز نمی‌خوانم. می‌گوید: حیفم می‌آید. لاک‌ها پاک می‌شود. آقا به خاطر اینکه اتوی شلوارش به هم نخورد، می‌گوید: نمی‌توانم اینجا نماز بخوانم. آنوقت می‌گوییم: قضا می‌شود، می‌گوید: آخر شلوارم اتو دارد. ما گیر اتو هستیم. گیر لاک هستیم

من می‌روم برای اینکه امر به معروف و نهی از منکر بکنم. آنوقت در عزاداری‌های ما نباید منکر واقع شود. صدای بلندگوی عزاداری و طبل بی‌وقت زدن اشکال دارد. ظهر یا هرکجا هستید عزاداران عزیز نماز جماعت بخوانند. یا اگر یک وقت بارندگی است، سد معبر است، امکان نماز برقرار نیست لا اقل ظهر یک اذان بگویند. عوض یا حسین اذان بگویند. یک موذن خوش صدا در هیئت ببرند، بگویند: آقای مداح! یک اذان پشت بلند گو بگو. نماز فراموش نشود. امام حسین آمد برای اینکه نماز را احیا کند. نیامد برای اینکه طبل و بوقش نماز را به فراموشی بسپارد.

لینک منبع:برگرفته از سخنرانی حجه الاسلام قرائتی

مادری با یک چشم

My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment.

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family.

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.

یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

I was so embarrassed. How could she do this to me?

 خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

I ignored her, threw her a hateful look and ran out.

 به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدم

The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره

I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد...

So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟

My mom did not respond...

اون هیچ جوابی نداد....

I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.

 حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

I was oblivious to her feelings.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

I wanted out of that house, and have nothing to do with her.

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.

 سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.

اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

I was happy with my life, my kids and the comforts

 از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

Then one day, my mother came to visit me.

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من

She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.

وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر

I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"

 سرش داد زدم  ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!"  گم شو از اینجا! همین حالا

And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.

اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد .

One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

So I lied to my wife that I was going on a business trip.

 ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .

My neighbors said that she is died.

همسایه ها گفتن که اون مرده

I did not shed a single tear.

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم

They handed me a letter that she had wanted me to have.

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.

 ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،

I was so glad when I heard you were coming for the reunion.

 خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

But I may not be able to even get out of bed to see you.

 ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی

As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.

به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم

So I gave you mine.

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.

برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

With my love to you,

با همه عشق و علاقه من به تو