ما را چه شده است؟

دنیا و هرچه هست در آن‌، دیو و دد شده‌

دنیا به قدر خوبی ما و تو بد شده‌

ما و تو سبزه‌ایم که در دشت رُسته‌است‌

هر سیزده‌بدر که رسیده‌، لگد شده‌

هر چه دعا به سمت خدا پُست کرده‌ایم‌

مثل صدا ز کوه به ما مسترد شده‌

ما رودهای از نفس افتاده نیستیم‌

دنیا به راه جاری ما و تو سد شده‌

امّا تو خواب دیده‌ای این‌که به نام من‌

سیّاره‌ای توسط چشمت رصد شده‌

تو خواب دیده‌ای که من و تو روانه‌ایم‌

دریا اسیر وسوسة جزر و مد شده‌

مثل دو رشته رود روانیم و مثل پل‌

رنگین‌کمانی از سر ما و تو رد شده 

 شعر از محمد کاظم کاظمی

اشعاری دیگر از این شاعر

باد با غافله دیری است که سر سنگین است
گفت با زخم جگر کاه قدم باید سود
بر نمک پوش ترین راه قدم باید سود
گفت ره خون جگر می دهد
امشب همه را
آب در کاسه سر می دهد امشب همه را
سایه ها گزمه مرگند زبان بربندید
بار ، دزدان به کمینند سبکتر بندید
مقصد ،آهسته بپرسید کسان می شنوند
پر مگویید که صاحب قفسان می شنوند
گرد باد است که پیچیده به خود می خیزد
و از پس گردنه کوه احد می پیچد
نه تگرگ است که آتش زفلک می جوشد
و زخشکای لب رود نمک می جوشد
زنده ها در تف لبسوز عطش دود شده
مرده ها در نفس باد نمک سود شده
دشت سر تا قدم از خون کسان رنگین است
و کسی گفت چنین گفت سفر سنگین است
****

خسته ای گفت که زاریم زما درگذرید
هفت سر عائله داریم زما در گذرید
گفت گفتند و شنیدیم سفر پر عسس است
تا نمک سود شدن فاصله یک جیغ رس است
چیست واگرد سفر جز دل سرد آوردن
سر بیدرد سر خویش به درد آوردن
پای از این جاده بدزدید که مه در پیش است
فتنه مادر فولاد زره در پیش است
پای از این جاده بدزدید سلامت این است
نشنیدید که گفتند سفر سنگین است

***
و شنیدیم که چون رعد دلیری غرید
نه دلیری که از این بادیه شیری غرید
گفت فریاد رسی گر نبود ما هستیم
نه بترسید کسی گر نبود ما هستیم
گفت ماییم ز سر تا به شکم محو هدف
خنجری داریم بی تیغه و بی دسته به کف
نصف شب پاس دهی های شما خفتن ما
بعد از آن خفتن ما پاس دهی های شما
الغرض ماییم بیدار دل و سر هشیار
خنجر از کف مگذاریم مگر وقت فرار
***

و کسی گفت بخسبید فرج در پیش است
کربلا را بگذارید که حج در پیش است
گفت ایام برات است مبادا بروید
وقت ذکر و صلوات است مبادا بروید
گفت ما از حضراتیم به ما تکیه کنید
مستجاب الدعواتیم به ما تکیه کنید
گفت جنگ و جدل از مرد دعا مپسندید
ریگ در نعل فروهشته ما مپسندید
بنشنید که آبی زفراتی برسد
شاید از اهل کرم خمس و زکاتی برسد
سفر ه باید کرد اما علم رفتن را
روضه باید خواند تا آب برد دشمن را

***
الغرض در همه غافله یک مرد نبود
یا اگر هم بود شایسته نابرد نبود
همه یخ های جهان را همه را سنجیدیم
مثل دلهای فرو مرده ما سرد نبود
رنج اگر هست نه از جاده کز ماندنهاست
ورنه سرباخته را زحمت سر درد نبود
آه از آن شب شب حیران که در
این تنگ آباد غیر آواز گره خورده شبگرد نبود
آه از آن پیکار کز هیبت دشمن ما را
طبل و سرناو رجز بود و هماورد نبود
یادگار آن علم سوخته را گم کردیم
آخرین آتش افروخته را گم کردیم
در هفتاد رقم بتکده وا شد از نو
چارده کنگره طاق بنا شد از نو
آنچه آن پیر فرو هشت جوانان خوردند
گله را گرگ ندزدید شبانان خوردند
بس که خمیازه گران گشت وضو باطل شد
جاده هم از نفس خسته ما منزل شد
حال ماییم قدم سای به سر گشتن ها
مثل پژواک خجالت کش برگشتن ها
از خم محو ترین کوچه پدیدار شده
و به خال لبت ای دوست گرفتار شده
یا محمد نفسی سوخته در دل داریم
آتشی سرخ و برافروخته در دل داریم
یا محمد شرر آلوده عصیان ماییم
تشنه تر خشک تر از ریگ بیابان ماییم
یا محمد همه جز پوچی تکرار نبود
چارده قرن علم بود و. علمدار نبود
یا محمد شب طوریم برآی از پس ابر
چشم راهان ظهوریم برآی از پس ابر
****

کسی گفت چنین گفت کسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
ما یقین داریم که آنسوی افق مردی هست
مرد اگر هست بدانید که نابردی هست
ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم
و نمک خورده اوییم بیا برگردیم
نه در این کوه صدای همگان خواهدماند
آنچه در حنجره ماست همان خواهد ماند
خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد
دشنه بردار که بر فرق کسان باید کوفت
و قفس بر سر صاحب قفسان باید کوفت
هرزه هر بته که رویید به داسش بندید
گرد خود هر که بچرخد به خراسش بندید
سفر دشت غریبی است نفس تازه کنید
آخرین جنگ صلیبی است نفس تازه کنید
زخم وامانده خصم است و نمکدان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
کوه از هیبت ما ریگ روان خواهد شد
و کسی گفت چنین گفت چنان خواهد شد
شمع این محفل اگر هست همین ما را بس
مذهب احمد اگر هست همین مارا بس

 

آمد و رفت...

و قسم‌خورده‌ترین تیغ‌، فرود آمد و رفت‌

ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت‌

در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد

برق نفرین‌شده‌ای بود، فرود آمد و رفت‌

کودکی‌، بادیه‌ای شیر، خطابی خاموش‌:

پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت‌

از خَم کوچه پدیدار شد انبان‌بردوش‌

تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد رفت‌

از کجا بود، چه‌سان بود؟ ندانستیمش‌

این‌قدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت‌

2

آیا شود بهار که لبخندمان زند؟

از ما گذشت‌، جانب فرزندمان زند

آیا شود که بَرْش‌زن‌ِ پیر دوره‌گرد

مانند کاسه‌های کهن بندمان زند؟

ما شاخه‌های سرکش سیبیم‌، عین هم‌

یک باغبان بیاید و پیوندمان زند

مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد

دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند

نانی به آشکار به انبان ما نهد

زهری نهان به کاسة گُلقندمان زند

ما نشکنیم اگرچه دگرباره گردباد

بردارد و به کوه دماوندمان زند

رویین‌تنیم‌، اگرچه تهمتن به مکر زال‌

تیر دوسر به ساحل هلمندمان زند

سر می‌دهیم زمزمه‌های یگانه را

حتّی اگر زمانه دهان‌بندمان زند

اسفند 1380

3

امروز با بیدل (بهارانه)

امروز نوبهار است‌، ساغرکشان بیایید

گل‌، جوش‌ِ باده دارد، تا گلستان بیایید

در باغ‌، بی‌بهاریم‌; سیری که در چه کاریم‌

گلباز انتظاریم‌، بازی‌کنان بیایید

آغوش آرزوها از خود تهی است اینجا

در قالب تمنّا خوش‌تر ز جان بیایید

جز شوق راهبر نیست‌، اندیشة خطر نیست‌

خاری در این گذر نیست دامنکشان بیایید

فرصت شررنقاب است‌، هنگامة شتاب است‌

گُل پای‌دررکاب است‌، مطلق‌عنان بیایید

گر خواهش فضولی است‌، جز وهم مانعش کیست‌؟

باغ است‌، خانه‌ای نیست تا میهمان بیایید

امروز آمدنها چندین بهار دارد

فردا که‌راست امّید تا خود چه‌سان بیایید؟

ای طالبان عشرت‌! دیگر کجاست فرصت‌؟

مفت است فیض صحبت گر این‌زمان بیایید

بیدل به هر تب‌وتاب ممنون التفاتی است‌

نامهربان بیایید، یا مهربان بیایید